کامیون رانی امیر
این روزها گرفتاری های زیاد شده و من کمتر فرصت می کنم یادداشتی برای امیر بگذارم . هفته گذشته سالگرد ازدواج مامانی و بابایی بود و در این بین تو هم بی نصیب نبودی و بابایی برات یه تاب کوچولو اندازه خودت و یه چندتا حیوون اهلی خرید و بعد از گرامیداشت این مناسبت جمعه به مشهد رفتیم تا هم صله رحمی انجام دهیم و هم در شرف سرما برای امیرخان لباس گرمی بخریم، بالاخره برای امیر یه کاپشن و شلوار خریدیم که مامانی اصرار داره بریم عوض کنیم یه کم بزرگتر بگیریم که برای سال آینده تم باشه؟؟!! ضمناً مامانی (به پیشنهاد بابایی) یه کامیون بزرگ و خوشگل برات خرید تا تو هم رانندگی رو زود یاد بگیری. تو هم زود یاد گرفتی (البته اول از کنار خودتو مینداختی) که سوار و ...